حرف هایی که شاید برای بقیه هم دوست داشتنی باشه...

انسان کامل

شاید هر کسی کمال خودش را در یک چیز ببیند
زاهد در زهد و عبادت
عارف در عشق و عرفان
حکیم در حکمت و عقل
عادل در عدالت و آزادی
مجاهد در جهاد
و ...
اما آیا تک تک اینها میتواند ما را به کمال برساند، شهید مطهری در کتاب انسان کامل می گوید:
انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد کنند و هیچ کدام بی رشد نمانند و همه هماهنگ با یکدیگر رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزش ها به حد اعلی برسد این انسان می شود انسان کامل، انسانی که قرآن از او تعبیر به امام می کند:
اِنّی جاعلُکَ لِلنّاسِ اِماماًَ 
یعنی تو به حدی رسیده ای که می توانی الگو باشی، امام و پیشوا باشی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

کمال خودم یا پیشرفت جامعه

ارمیا بین دنیای دیروز خودش و دنیای امروز دیگران گیر کرده بود...

ارمیا دانشجوی عمران بود، دانشجویی درس خوان، که به جبهه رفته بود.

اما طولی نکشید که جنگ تمام شد و ارمیا ماند و دنیایی که بیرون از جبهه منتظرش بود.

نمی دانست چه وظیفه ای نسبت به اجتماع خود دارد.

نمی دانست رشد و تعالی او چه ربطی به پیشرفت جامعه اش دارد. 

آیا باید به دانشگاه بر می گشت یا ...

برای ارمیا چه چیزی مهمتر بود؟ کمال خودش یا پیشرفت جامعه؟ 

مگر پیشرفته شدن یک جامعه چقدر در تعالی فرهنگ مردمش موثر است؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

مادر

مادر چه کلید واژه عجیبی است
کلید واژه ای که بیشتر با عشق و محبت مانوس است
حتی تعاریفی که از مادر وجود دارد تعاریفی از عشق و علاقه است علاقه ای که تمام وجود زن را مسخر خود کرده است، علاقه ای که سبب می گردد از خود پا بیرون نهد و حصار خود را بشکند، و دایره خود را نه تنها به اندازه خود بلکه به اندازه خانواده خود گسترش دهد

مادر تا وقتی مادر نیست تا وقتی همسر نیست تا وقتی که از محدودیت خود بیرون نیامده است، نمی تواند بفهمد چطور آن دختری که تا دیروز به زور هم از رختخواب بر نمی خاست، امروز با صدای کودک گهواره نشین خود از جا می پرد.

بله این اثر عشقِ مادر است که آن دختر لوس و بخور و بخواب و زودرنج دیروز را به زنی تبدیل کرده است که با قدرت شِگَرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی، تاب و تحمل زحمات مادری را به او می دهد

و مادر چه کلید واژه عجیبی است...
مادر روزت مبارک 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

به مصافِ تزویر

- آرام آرام از پله های دارالاماره بالا می رود که به هم سنگران خودش چیزی گوشزد کند:

از نفاق و دوریی می گوید از تزویر می گوید:

امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است

تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است

عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش را ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

اِرمیا

چشمانِ مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم هایش مثل همیشه از نخستین درِ نماز ارمیا جلوتر نرفتند، یعنی نمی توانستند. چه گونه به آن چشمان نیم باز مشکیِ مشکی می توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی کند و افق دیدش جایی ماورای تو و سنگر است؟ چه گونه چادر گل منگلی نگاهت را بر سجده ی ساده اش پهن می کردی، زمانی که شانه های ارمیا در سجده بی صدا می لرزید؟ مصطفا کتاب را بست، عینکش را در آورد و آن را با دست مالی که در میان لباس های خاکی اش به طرز عجیبی تمیز مانده بود، پاک کرد. یکی از شیشه های عینک لق شده بود. آرام گفت: «موجی شده.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

گذر عمر

چه شتابان است ساعت ها در روز 
و چه پرشتاب است روزها در ماه 
و چه سریع می گذرد ماه ها در سال 
و چه پرشتاب است سال ها در عمر!

داشتم مینوشتم که از آخرین پستم 6 ماه میگذره
با خودم میگفتم بعد از این همه مدت چی بنویسم که ...
نگو ای دل غافل 6 ماه نه و یک سال و شش ماه!

آره یک سال و نیم گذشت. یک سال و نیم از عمر من و شما
موندم بعد از این همه مدت چی بنویسم و چی ننویسم
که بی خیال شدم!!!

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

نباید ایران تا ابد شاگرد بمونه

سال 83 بود که در جمع یه سری از دانشجوها از پیشرفت و تولید علم میگفت
از اینکه چرا ایران باید در ردیف کشورهای به‌اصطلاح در حال توسعه - یعنی توسعه‌نیافته - قرار بگیره؟
مگه ذهن و استعداد و قدرت فکری ما از کسانی که امروز دویست سال در دنیای علم پیشتازن، کمتره؟
اونها از لحاظ علمی دویست سال از ما جلوترن؛ و این گناهِ پادشاهان و نظام دیکتاتوریه؛ گناهِ خاندان پهلویه.
چرا که دست‌نشانده‌های همان قدرتهایی بودن که نمیخواستن این کشور این‌طور حرکت و رشد کنه؛
نمیخواستن این منبع ثروتِ مفت و مجانی را از دست بِدن...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو

آغازی برای نوشتن

همیشه حرف زدن برام سخت تر بوده تا نوشتن چرا که خیلی از صحبت هام را رو در رو نمی تونستم به دوستام یا هم سن و سالام بگم. شاید به خاطر روحیاتیه که من دارم آخه معتقدم که هر کس برای خودش یه شخصیت و دنیایی داره خب دنیای منم اینجوریه دیگه!

شاید تو نوشتن یکم راحت تر بتونم حرفامو بزنم، حرف هایی که از دنیای من می جوشه حرف هایی که شاید برای بقیه هم دوست داشتنی باشه، حرف هایی که شاید شلوغ و بی نظم بنظر برسه، حرف هایی که شاید یه وقت هایی احساسی و یه وقت هایی علمی و جدی باشه

و این چیزی نیست جز دنیای من!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جوانِ دانشجو