چشمانِ مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم هایش مثل همیشه از نخستین درِ نماز ارمیا جلوتر نرفتند، یعنی نمی توانستند. چه گونه به آن چشمان نیم باز مشکیِ مشکی می توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی کند و افق دیدش جایی ماورای تو و سنگر است؟ چه گونه چادر گل منگلی نگاهت را بر سجده ی ساده اش پهن می کردی، زمانی که شانه های ارمیا در سجده بی صدا می لرزید؟ مصطفا کتاب را بست، عینکش را در آورد و آن را با دست مالی که در میان لباس های خاکی اش به طرز عجیبی تمیز مانده بود، پاک کرد. یکی از شیشه های عینک لق شده بود. آرام گفت: «موجی شده.»

و بعد باز هم بی اختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را به عینک ترجیح داد؛ یعنی همیشه همین طور بود. هنگامی که مصطفا در دوره ی آموزشی کنار ارمیا می نشست، گوش هایش صدای ارمیا را به صدای استادان ترجیح می داد. دستانش موقع دست دادن و لب هایش موقع بوسیدن با شرمی بی معنی ارمیا را ترجیح می دادند. بی اختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را ترجیح می داد.

-السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته.

السلام علینا و علی عباد الله الصالحین.

باز هم مکثِ همیشگی ارمیا. به این جای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت. فکری به پیچیده گی و درهم ریختگی موهایش به جای روی سر، توی سرش ریشه می دواند: «من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با...»

و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفته گی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکثِ زیادش می شد.

- السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این بخش هایی از رمان ارمیا بود که براتون خواندم!

ارمیا رمانی است در  رابطه با فردی به نام ارمیا فردی که موقع اعزام به جبهه با شخصی به نام مصطفی آشنا می شود

این آشنایی سبب دوستی عمیق ارمیا و مصطفی می شود دوستی که شاید شما هم در واقعیت حسرتشان را بخورید

اما طولی نمی کشد که مصطفی شهید می شود

و ارمیا خاطرات خود را با مصطفی مرور می کند خاطراتی که سبب می شود ارمیا نتواند از مصطفی دل بکند

در این بین فرمان آتش بس صادر می شود و جنگ تمام می شود و ارمیا مجبور می شود به شهر برگردد

اما ارمیا دیگر فرق کرده است و ارمیا، همان ارمیا سابق نبود...


این رمان نقاط ضعف هایی هم دارد (البته به نظر جوانِ دانشجو):

رسم الخطی متفاوت که از دیدگاه مولف می جوشد اما این چندان ضعفی به حساب نمی آید چرا که بعد از خواندن چند صفحه به آن عادت می کنید.شاید مهم ترین ضعف این کتاب مربوط باشد به زمانی که ارمیا به شمال می رود و نویسده برای آنکه آن فضا را خوب توصیف کند خیلی خیلی به جزییات می پردازد جزییاتی که خواننده دلش می خواهد زودتر تمام شود تا بفهمد سرنوشت ارمیا چه می شود.

«البته این اولین نوشته رضا امیر خانی است» شاید این جمله بتواند ضعف های آن را توجیه کند.

با اینحال توصیه می کنم خواندن این رمان را از دست ندهید...