سال 83 بود که در جمع یه سری از دانشجوها از پیشرفت و تولید علم میگفت
از اینکه چرا ایران باید در ردیف کشورهای به‌اصطلاح در حال توسعه - یعنی توسعه‌نیافته - قرار بگیره؟
مگه ذهن و استعداد و قدرت فکری ما از کسانی که امروز دویست سال در دنیای علم پیشتازن، کمتره؟
اونها از لحاظ علمی دویست سال از ما جلوترن؛ و این گناهِ پادشاهان و نظام دیکتاتوریه؛ گناهِ خاندان پهلویه.
چرا که دست‌نشانده‌های همان قدرتهایی بودن که نمیخواستن این کشور این‌طور حرکت و رشد کنه؛
نمیخواستن این منبع ثروتِ مفت و مجانی را از دست بِدن...
پنجاه‌ و چند سال اینها این مملکت را در درخشان‌ترینِ فرصتهای جهانی معطل و معوق گذاشتن. نه فقط از لحاظ سیاسی و امنیتی، بلکه از لحاظ فرهنگی نیز ما را عقب نگه داشتن.
چرا ما معتقد باشیم که نمیتونیم؟ بله، نگذاشتن ما پیشرفت کنیم. و واقعیت اینه که ما دویست سال از علم دنیا عقب موندیم؛ البته معنای رسیدن به مرزهای دانش این نیست که راهی را که اروپاییها در طول دویست سال رفتن، ما هم همان راه را در طول دویست سال برویم؛ بعد به اون‌جایی که امروز رسیدن، برسیم؛ نه، این حرفها نیست؛ ما راه‌های میانبر پیدا میکنیم. ما علم را از دست اروپاییها میقاپیم.
ما دانشهایی را که امروز فرآورده‌ی ذهن و مغز و عقل بشره، یاد میگیریم؛ آنچه را که بلد نیستیم، با کمال میل می آموزیم و به استادمون هم احترام میکنیم. به کسی که به ما علم بیاموزه، بی احترامی نمیکنیم؛ اما گرفتن علم از دیگری نباید به معنای این باشه که شاگرد باید تا ابد شاگرد بمونه؛ نه، امروز شاگردیم، فردا میشویم استاد اونها؛ کما این‌که اونها یک روز شاگرد ما بودن، اما الان شدن استاد ما. غربیها علم را از ما یاد گرفتن. 
جنگهای صلیبی به اونها کمک کرد تا از ما بیاموزن. هجرت دانشمندان اونها به این مناطق، کمک کرد تا از ما بیاموزن. هجرت دانشمندان ما به مناطق اونها و منتقل شدن کتابهای ما به اونها، کمک کرد تا از ما بیاموزن. یک روز اونها از ما یاد گرفتن و شاگرد ما بودن، بعد شدن استاد ما؛ الان هم ما از اونها یاد میگیریم و شاگرد اونها میشیم و بعد میشیم استاد اونها.
پس نسل دانش‌پژوه و محقق و پژوهنده‌ی کشور ما بدونه؛ امروز اگهّ برتری علمی با غربیهاست، در آینده‌ی نه چندان دوری با همت و اراده‌ی شما میتوان کاری کرد که فردا اونها از شما یاد بگیرن.