تا حرکت قطار هنوز یک ساعتی مانده بود که به ایستگاه راهن رسیدیم قرار شد نوبتی نمازمان را بخوانیم و بعد به سمت سالن ترانزیت برویم. تو این فاصله مثل همیشه دعا دعا میکردیم که کوپه خالی باشد اما مثل اینکه این دعا مستجاب شدنی نیست و از انجا که ما این حقیقت مهم را در سفرهای قبلی مان کشف کرده بودیم، دعا را 45 درجه تغییر دادیم و از خدای منان تقاضا کردیم زوجی جوان را نصیبمان کند و خدای مهربان دعایمان را مستجاب کرد جوری که ما تا دو ساعت هنگ بودیم!!!
فقط به فکرمان نرسیده بود که زوجی ایرانی را درخواست کنیم و همین کوتاهی سبب شد با زوجی چینی همراه شویم شاید هم ژاپنی هرچی که هستند چشمهای بادامی دارند.
خلاصه بگذریم نتیجه ای که ما گرفتیم این بود که در دعاهایمان بیشتر دقت کنیم :)
...........................
شب بود و ما حسابی خسته بودیم به حدی که انتظار داشتیم همان بدو ورودمان به کوپه یعنی ساعت 7 خواب برویم اما این میسر نشد چرا که ما با پدیده ای عجیبی(زوج ژاپنی) روبرو شده بودیم!!! و این مسئله سبب شد ما دیر به آرزوی خود(یعنی خواب زودرس) دست بیابیم. ساعت 8 بود که تجزیه و تحلیل ها شروع شد و هر کداممان سعی می کردیم طرف مقابل را آنالیز کنیم به طوری که آن یکی نداند که ما چه چیزهایی را در موردشان می گوییم. و این امر برای ما سخت تر بود چرا که آنان به زبان ژاپنی مسلط بودن و ما حتی گویش محلی خود مان را هم درست بلد نبودیم! اما ما هم بیکار ننشستیم و از طریق موبایل (یعنی پیام نوشتن) اطلاعات را بهم انتقال می دادیم. و این ابزار جادویی موفقیت ما را در این امر مهم رقم زد! بطوری که یافتیم خانم ژاپنی است و مرد ایرانی، در شهری به نام اوساکا باهم اشنا شدن، هر دو دانشجو هستن، بورسیه دارن و ... . البته نمی دانیم آنها نیز در این آنالیز خود موفق بودن یا نه :) گرچه از صحبت هایشان میشد فهمید که سخت مشغول اند بطوری که خانم از حجاب خانم من و نگاه نکردن من تعجب کرده بود!!!
خلاصه این آنالیز تا ساعت ده و نیم،یازده به طول انجامید بطوری که ما با خودمان می گفتیم چرا این ها قصد خوابیدن ندارن اما غافل از اینکه اینها نمی دانستن تختی در بالای کوپه نیز تعبیه شده است! یعنی با اینکه دنیا دیده بودن(ژاپن چین کره ترکیه امارات و ..) اما انگار قطار دیده نبودن!!!
...........................
چند دقیقه ای از اذان صبح گذشته بود که بیدارمان کردن برای نماز. نماز را در بافق خواندیم و به قطار امدیم. از دیشب دلمان لک زده بود که باهاشان حرف بزنیم مثل ادم های درست حسابی نه مثل گاراگاه پوارو. گرچه دیشب این مقصود حاصل نشد اما صبح خداوند ندای قلبمان را شنید و چه شنیدنی...
تنها یک سوال مرد ایرانی-ژاپنی سبب شد که او را در انبوهی از سوالات غرق کنیم!
26 ساله اهل شیراز، لیسانسش رو در دانشگاه تهران و ارشدش رو در بهترین دانشگاه ژاپن در شهر توکیو تموم کرده بود. یک سالی میگذشت که با خانمی ژاپنی ازدواج کرده بود خانومی که در دانشگاه اوساکا رشته زبان فارسی را در مقطع لیسانس تمام کرده بود. اوساکا وسط ژاپن بود و توکیو شرق ژاپن، این فاصله نیز نتوانسته بود جلوی تقدیر الهی را بگیرد چرا که همایشی در ژاپن برگزار میشود که چندین دانشگاه در آن شرکت می کنند از جمله دانشگاه توکیو و اوساکا از اتفاق (در دنیا چیز اتفاقی نداریم) این دو هم گروه می شوند و این آشنایی، زندگی شان را بهم گره می زند.
فکرش رو کنید فرد با خوندن چند کتاب از فرهنگ ژاپن اتفاقی به این رشته علاقه مند می شود و این رشته را ادامه می دهد و بعد اتفاقی بورسیه ژاپن می شود و بعد اتفاقی خانمی در شهر اوساکا رشته زبان فارسی را می خواند و اتفاقی هماهیشی برگزار می شود که اتفاقی این دونفر باهم همگروه می شوند و اتفاقی باهم اشنا می شوند و سبب ازدواج شان میشود... سرنوشتی که شاید تا چند سال قبل برایشان عجیب بود (این اتفاقات کوچک هست که زندگی ما را رقم می زند)
خداوندا سرنوشت ما را به بهترین سرنوشت ها گره بزن